عشق

هیچ وقت برام مهم نبود که چه کسی روبروم هست و برام مهم نبود که حرفهام و یا رفتارم خوشایندش باشه یا نه،همیشه برام مهم این بود که خودم کی هستم … بجز یه بار … که من اسمش رو گذاشتم عشق.

وقتی “من” تمام بشه عشق شروع میشه.

می دونم که شاید خیلی ها با قسمت اول حرفام موافق نیستند، ولی می تونم قول بدم که خیلی ها یه بار تو زندگیشون “من” نبوده … “من” که در میان نباشه حال آدم خود بخود خوب میشه، و هر وقت حال کسی خوب بود یعنی عاشقه 🙂

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غمهای جهان هیچ اثر می نکند

در من از بس به دیدار عزیزت شادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از وصلت چه طلب دارم هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

نظر شما چیست؟